زندگانی زنده مانی گشته است

ساخت وبلاگ
(وعده‌ی فردا)تا سر به پای آن بت رعنا گذاشتیمپا بر فراز طارم اعلیٰ گذاشتیمقانع به فیض خشک لبی‌های ساحلیمگوهر به تنگ چشمی دریا گذاشتیمشب رفت و شکوه‌های دلم ناشنیده مانداین آرزو به وعده‌ی فردا گذاشتیمدیگر ز بی قراری ایام ، ایمنیمبا این قرارها که به مینا گذاشتیمبر آستان اهل نظر ، جا گرفته‌ایمتا دست رد به سینه‌ی دنیا گذاشتیمماییم و یوسف دل و زندان زندگیمصر عزیر را ، به زلیخا گذاشتیمجز خارخار عشق که در دل خلیده استهر گل که داشت رنگ تمنا گذاشتیمدر وصف آن غزال ، غزل‌های آبدارمجنون‌صفت به سینه‌ی صحرا گذاشتیم"خلیل الله خلیلی" زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 51 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 22:18

(مهر وطن)تا بر طریق مهر وطن ، پا گذاشتیمسر را ز شور عشق به سودا گذاشتیمدر موج‌خیز فتنه و آشوب جاهلانمردانه پا به پهنه‌ی دریا گذاشتیمما را نبود و نیست هراسی ز دشمناندانسته پا به صحنه‌ی غوغا گذاشتیمدر جست و جوی جلوه‌ی آزادی وطنمال و مقام را به خسان وا گذاشتیمماییم و سوز سینه و شور و نوای خویششادی برای مردم رسوا گذاشتیمغم شد نصیب ما ز گران‌گوشی فلکروی دل از ملال به صحرا گذاشتیمسودی نداشت گفته‌ی ما نزد غافلانداغی ز درد ، بر دل دانا گذاشتیمآسوده‌ایم از ضرر و سود زندگیتا دست رد به سینه‌ی دنیا گذاشتیمجز خار گلشن وطن و نیش و نوش آنهر گل که داشت خار تمنّا گذاشتیمقانع شدیم از همه عالم به لطف دوستلطف و عطای خلق به آن‌ها گذاشتیمحاصل نشد چو وعده‌ی آزادی بیاناین آرزو به وعده‌ی فردا گذاشتیمبیدل از آن شدیم که در قلّه‌ی (رفیع)دل را به شوق مهر وطن جا گذاشتیمزین عشق دلفروز که پنهان به جان ماسترسمی برای مردم شیدا گذاشتیم.عبدالرفیع حقیقت (رفیع) زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 38 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 22:18

(پرده‌ی نیلی)رفتیم و پای ، بر سر دنیا گذاشتیمکار جهان به اهل جهان واگذاشتیمچون آهوی رمیده ز وحشت‌سرای شهررفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیمما را به آفتاب فلک هم نیاز نیستاین شوخ‌دیده را به مسیحا گذاشتیمبالای هفت پرده‌ی نیلی‌ست جای ماپا چون حباب، بر سر دریا گذاشتیمما را بس است جلوه‌گه شاهدان قدس"دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم"کوتاه شد ز دامن ما دست حادثاتتا دست خود به گردن مینا گذاشتیمشاهد که سرکشی نکند دل‌فریب نیستفهم سخن ، به مردم دانا گذاشتیمدر جست و جوی یار دل‌آزار کس نبوداین رسم تازه را به جهان ما گذاشتیمایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوستبنیان زندگی ، به مدارا گذاشتیمصد غنچه‌ی دل از نفس ما شکفته شدهرجا که چون نسیم سحر پا گذاشتیمما شکوه از کشاکش دوران ، نمی‌کنیمموجیم و کار خویش به دریا گذاشتیماز ما به روزگار حدیث وفا بس استنگذاشتیم گر اثری ، یا گذاشتیمبودیم شمع محفل روشندلان (رهی)! رفتیم و داغ خویش به دل‌ها گذاشتیم"رهی معیری" زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 40 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 22:18

عصمت کبری (س)محمّد را ، اگر جان بود زهراعلی را جان جانان بود زهرامطیع حکم قرآن ، امر رهبرخدا را سر به فرمان بود زهرااز آن مرضیّه گفتندش که راضیبه هر چه داد یزدان بود زهرابه اوج آسمان رستگاریطلوع مهر تابان بود زهراکتاب عصمت کبرای حق رانکو مضمون و عنوان بود زهراولایت را کند تا پاسداریچو مولا مرد میدان بود زهراز بعد رحلت پیغمبر نورمقیم بیت الاحزان بود زهرادل سرشار از درد علی راخدا داند که درمان بود زهراندید او را کسی لبخند بر لبپریشان بود و گریان بود زهراز جور سینه چاکان خلافتدلش خون بودوحیران بودزهرافدک را با خلافت غصب کردندازاین محنت پریشان بود زهراز جور خصم در اوج جوانیخدا را ، سیر از جان بود زهراچرا قدر حریمش را شکستنداگر ناموس قرآن بود زهرا."عباس خوش‌عمل کاشانی" زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 13:49

شهادت حضرت زهرا (س)جهان افتاده از پا و علی از پا نیفتادهشکسته قامت هفت آسمان، اما نیفتادهشکسته ساقه‌ی یاس کبود، اما بگو «اسما»نگاه باغبان بر صورتش آیا نیفتاده؟!علی آیینه‌ی خاک است و زهرا مادر آب استپس این آتش به جان حضرت دریا نیفتادهلگد، تهدید، سیلی، تازیانه، هیزم و آتشدر این فهرستِ خونین، هیچ ظلمی جا نیفتادهچگونه آب را با آب می‌شویند نه جز اشکاز اوجِ آبشاران بر تن دریا نیفتادهمن از تفسیرهای سوره‌ی «زلزال» می‌ترسمبگیرد «فضه» ای‌کاش آسمان را، تا نیفتاده! همین که ماهِ کامل پشت در روی زمین افتادنمی‌دانم چرا خورشید ازآن بالا نیفتادهچهل جنگاور وحشی‌تر از کفتار در آن سودر این سو بر زمین جز مادری تنها نیفتادهتفاوت دارد اینجا با زمینِ کربلا، یعنیکسی اینجا نیفتاده؛ کسی آنجا نیفتادهدر این بیت از گریزی کربلایی ناگزیرم، آه...که هرگز اتفاقی مثل عاشورا نیفتادهنباید بی طهارت از حدود کربلا رد شدمگر اکبر تنش بر کل این صحرا نیفتاده؟! عمو جان هست! پس لشکر هنوز از هم نپاشیدهعلم از دست‌های خسته‌ی سقا نیفتادهبنازم چشم زیبابینِ زینب را که می‌فرمود:به عالم اتفاقی این چنین زیبا نیفتاده... "احمد علوی" زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 13:49

(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ)چون بر او خصم قسم‌خورده‌ی دین راه گرفتبانگ برداشت مؤذن که رُخ ماه گرفتکائنات است از این واقعه در جوش و خروشکه کشیدن نتوان بار چنین درد به دوشماسَوا رفته فرو یکسره در بهت و سکوتتا چه آید به سر عالم مُلک و ملکوترزق را کرده دریغ از همه کس میکائیلعنقریب است که در صور دمد اسرافیلچشم هستی نگران است که این واقعه چیست؟و آنکه دامن زده بر آتش این فاجعه کیست؟مو پریش آسیه از خاک برون آمدن استبه گمانش که دم کُن فَیکون آمده استمریم از خاک ، سراسیمه سر آورده برونشسته با اشک ز رخساره‌ی خود گرد قرونکآتش فتنه و آشوب دریغا تیز استمگر این لحظه همان لحظه‌ی رستاخیز استاین خدیجه است که فریاد زنان می آیدموکنان ، مویه کنان ، دل نگران می آیدکز چه رو رشته‌ی ایجاد ز هم بگسسته استنکند قائمه ک‌ی عرش خدا بشکسته است؟کیست در پشت در ای فضه که جبریل امیندوخته دیده‌ی حیرت زده‌ی خود به زمینخانه‌ب کیست که در آتش کین می‌سوزد؟نکند کعبه‌ی ارباب یقین می‌سوزد؟روز همچون شب مظلم به نظر می آیدعمر هستی مگر امروز به سر می آید؟پاسخ این همه پرسش ز در سوخته پُرساز در سوخته‌ی لب ز سخن دوخته پرسگرچه چون سوختگان مُهر سکوتش به لب استلیکن از فرط برافروختگی مُلتهب استمی‌توان یافت از آن شعله که بر خرمن اوستکه چه ها آمده از دست ستم بر سر دوستاز سقیفه است هنوز آتش آشوب بلنددست بیداد رها ، پای عدالت در بندتیغ عریان خلافت به عداوت تیز استخصم از پا فکن و صف شکن و خون‌ریز استآن که آن روز در آن معرکه یاری می‌کردسیل بنیان کن این حادثه جاری می‌کردمخزن سرّ خدا را چو عدو سینه شکستآه برخاست بر افلاک که: آیینه شکستاین همان سینه‌ی سیناست که در وادی طورصد چو موسی "اَرنی گو" نپذیرد به حضورا زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 13:49

(دنباله ی نگاه تو .....)باید تو را غربیه‌ی ساحل نشین نوشتدریا تو را به سهم خودش اینچنین نوشتآن روز، روز سهم سپیدی خدای شعرشعر سپید چشم تو را آتشین نوشتبا من بگو چقدر بزرگی که کهکشاندنباله‌ی نگاه تو را نقطه چین نوشتمردان پا برهنه همه ذوالفقار توباید تو را فرشته‌ی مردآفرین نوشتتنها برای خاطر ما مرد آسماننام تو را خدای جهان در زمین نوشت"فاطمه آقابراری" زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 105 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 19:51

(سوز درون)ز آه گرمی ، آتش زنم سراپا راز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا راحدیث بحر فراموش شد که دور از توز بس گریسته‌ام آب برده دریا راز آه گرم من آتش به خانه افتاده‌ستبه‌کوی عشق کنون گرم می‌کنم جا راگشاده رویی دریا به کار ما نایدسرشک برد به ساحل سفینه‌ی ما رااگر به بادیه گردی نمی‌روم، چه عجبجنون من نشناسد ز شهر ، صحرا رادلم گرفت ازین خلق، خضر راهی کوکزو نشان طلبم آشیان عنقا را(کلیم) هر سر مویت فتیله‌ی داغی‌ستز بس که سوز درون گرم کرده اعضا را"کلیم کاشانی" زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 101 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 19:51

(السّلام علیكِ یا فاطمةالزهراء)(گل یاس)که دیده؟ سنگ به آیینه، بی‌بهانه زدنشرار ، بر در و دیوار آشیانه زدن ؟کمان جور کشیدن به پنجه‌ی بیدادبه قصد غصب فدک، تیر بر نشانه زدنبه‌سان باد خزان ، در اوان فصل بهاربه‌شاخ و برگِ "گل یاس" تازیانه زدنز بغض و کینه و نفرت ز شاخه‌ گل‌چیدن ـبه‌داس ظلم‌ ـ به‌هنگامه‌ی جوانه زدنبه زهر حَنظل نارس ز جهل و بی‌خردیو حِقد و بخل ، به بنیان رازیانه زدنبه‌شوق جاه و مقامی ز خو‌ی اهرمنیشرر ، به سینه‌ی غمدیده‌ی زمانه زدندر اوج خواری و زاری و از قَساوت قلبشبانه شعله‌ی حرمان به قلب خانه زدنچراغ خانه‌ی زهرا ، کجا شود خاموشبه سنگ فتنه بر آن نور جاودانه زدن ؟چگونه می‌شود آرام ، قلب ناآرامبه تازیانه به بازوی نازدانه زدن ؟شب گناه ، به آلودگی سحر کردنخراب رقص و سَماع و می مُغانه زدنز فرط بلهوسی و رذالت مطلق...به چنگ، چنگی و بر قیچک و چَغانه زدنپس از وداع نبی ، با دسیسه و نیرنگچو رهزنان، به دل مسلمین شبانه زدنبه قصد غارت اموال مسلمین ناگاهبه‌سان دزد ، به گنجینه‌ی خزانه زدنسپس به غصب خَلافت خلاف وعده‌ی حقبدون تکیه‌گهی ، دم ـ ز پشتوانه زدنبدون هیچ وجاهت به تخت بنشستندم از ولایت ِ الله ، خودسرانه زدنبه بال شب‌پره در آسمان شب نتواننقاب ، بر روی آن اختر یگانه زدنرسول حکم ولایت ، بزد به نام علیهنوز بی‌شرفان‌اند ، گرم چانه زدنعلی‌است شاه ولایت که تخت شوکت اوکجا جدا شود از هم ، ز موریانه زدن ؟!علی‌است مظهر عدلی که در تقابل ظلمشده‌‌است شهره به اِستادگی و جا نزدندریغ ، قافیه بسته‌‌است دست شاعر رابه زلف شعر ، نداند ، چگونه شانه زدن...وگرنه از غم و اندوه، می‌توان دل راخلاف قاعده ، بر بحر بی‌کرانه زدن!بسوخت (ساقی) دلخون، ازین غم جانکاهدگر چگونه توان؟ دم ، از این فسانه زدن!...سید زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 100 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 19:51